سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساختمان سرنوشتتو خودت مهندسی کن

ارسال شده توسط محمدرضا جاودانی در 88/2/30 10:1 صبح

ساختمان سرنوشتتو خودت مهندسی کن

www.miadgah.org مهندسیِ طراحیِ سرنوشت

صبر نکنید تا که وقتش برسد؛ همین حالا هم، میتوانید زندگی کنید. گاهیوقتها، با سرسختی کردن، روی سختیها را‌ ـ‌ هم‌ـ ‌باید کم کرد.اصلاً ، شما برای همین بهدنیا آمدهاید! هیچوقت، دیر نیست.







همین حالا هم ـ ‌که در آنیم ‌ـ ‌آری همین لحظه و نقطهای که در آن بهسر میبریم، بهترین و سرخوشانهترین فرصت، برای خلقِ دگرگونیهاست. فرصتها را باید ساخت؛ فرصتها را باید خلق کرد! تصمیمسازی و فرصتسازی، برترین ویژگی آدمیست ؛ و گوهر «اختیار» ـ‌که تنها در جوهره‌ی آدمیزادگانست‌ـ‌ برای همینست که انسان ، هروقت که  بخواهد، بتواند تغییر کند ؛ و هروقت که بخواهد، بتواند تغییر دهد!... یادگرفتن، تغییر کردنست و یاددادن، تغییردادن. هیچ‌وقت برای تغییر و دگرگونی، دیر نیست.

«سرگذشت» را می‌شود از سر گرفت؛

و «سرنوشت» را میشود از سر نوشت:
ساقی! بیا که یار ز رُخ پرده برگرفت / کارِ چراغِ خلوتیان، باز، درگرفت
آن شمعِ سرگرفته، دگر، چهره برفروخت / وینپیر سالخورده، جوانی ز سرگرفت
بارِ غمی که خاطرِ ما خسته بود از او / عیسا دَمی، خُدا بفرستاد و برگرفت
زین قصّه، هفت گنبدِ افلاک پُرصداست / کوتهنظر نگر که سخن مختصر گرفت!

                                                                                       «حافظ»




جان و جهان، چشمبهراهِ فرصتسازی و تصمیمآفرینی و طراحیهای مناسب و کارساز شماست . «فرصت نداشتن»، بهانه‌ی همیشگیِ آدمهای معمولیست. اما حقیقت اینست که فرصت، از جنس «داشتن و نداشتن» نیست؛ از جنس «خلاقیت» و «نوآفرینی»‌ست. این، خود شما هستید که باید فرصتها را خلق کنید. جهان، گوشبهزنگِ مهندسیِ تصمیم و طراحی و برنامهریزی شماست. اصلاً مهم نیست که در چه موقعیت و مناسبتی بهسر میبرید. مهم نیست که سالخورده هستید یا جوان؛ مهم نیست که بازنشستهاید یا شاغل‌... اینها، همه نسبیست و هیچ نقشی در طرح و چشمانداز و دورنمایِ کلاننگرانه‌ی شما ندارد! مهم اینست که «زندگی»تان را در نهایتِ «آرامش» و «اختیار»، در اختیار خویش درآورید.

انتظار شما از هستی و حیات، چیست؟
و طرح و تعبیرتان از طراحی سرنوشت، کدام است؟




سرنوشت، یک سفر است؛ سفری دیگرگون و فراگیر. و گفتن ندارد که ـ‌البته‌ـ ‌هر سفری، نقشه‌ی راه هم میخواهد. سفر سرنوشت، بزرگراهِ بلندش را زیر پایتان گسترانیدهاست. مهندسی طراحی سرنوشت،خصوصیت و تخصص کمی نیست. معجزههایی فراوان در راه است؛ معجزههای فراوانی، معجزههای زندگانی... منتظر کفشهایتان هم نمانید. یکبار هم که شده، سبکبار و مصمّم ـ‌حتی با پاهای برهنه‌ ـ ‌همین حالا، بهراه بیفتید. «سبکباران»، آنقدرها هم شیوههای «سایهسنگینان» را جدی نمیگیرند!

تهیه شده توسط: مجله شادکامی و موفقیت، دکتر ابوالقاسم حسینجانی


قدرت کدام نیم کره مغزتون بیشتره ؟

ارسال شده توسط محمدرضا جاودانی در 88/2/28 8:20 عصر

قدرت کدام نیم کره مغزتون بیشتره ؟

سعی کنید رنگ کلمات را پشت سر هم بگویید. یعنی کلمه اول اگر چه نوشته شده سبز ولی به رنگ آبیست و شما بگویید آبی!

                سبز زرد قهوه ای صورتی آبی سبز زرد قرمز
سفید قرمز سفید آبی نارنجی
مشکی سبز بنفش مشکی


کار سختی بود، نه؟
می دونید چرا؟ چون نیمکره راست مغز سعی میکنه رنگ رو ببینه و نیمکره چپ میخواد که کلمه رو بخونه.
یعنی تداخل کار نیمکره راست با نیمکره چپ
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

( چپ مغز )

کسانی که نیمکره چپ مغزشون فعالتر است !

- منطق گرا هستید.
- وسواسی و منظم هستید و جزییات کار براتون مهمتر از نتیجه و چشم انداز است.
- واقع گرا و علمی می اندیشید.
- کلمات و زبان طرف مقابل براتون مهمترند تا معنای حرفهاش.

- همش به امروز و گذشته فکر می کنید.
- تحلیلی و علمگرا هستید.

- درک و فهم حرفها و کلمات دیگران براتون مهمتر از منظور و اصل مطلب است.
- تحقیق و علم براتون مهمتر از دگماتیسم ،اعتقادات و خرافات است.

- مسایل جدید را می پذیرید.
- دنبال علل مادی،واقعی قضایا هستید، نه تحلیل های متافیزیکی و خیالی.

- ظاهر پسند هستید.
- واقع گرا.

-استراتژیست (برنامه ریز) هستید.
-کارها و برنامه ریزی هاتون حساب شده ، عملگرا و واقع بینانه و دقیق است.
- محافظه کار هستید.

--------------------------------------------------------------------------------

(راست مغز)
کسانی که نیمکره راست مغزشون فعالتر است !

- احساساتی هستید.
"- نتیجه گرا و معنا گرا. (تو مو می بینی و من پیچش مو)

- خیال پرداز و رویایی هستید.
- دنبال معناهای پنهان شده در پشت حرفها و استعاره ها هستید.

- امروز و آینده براتون مهمتره، تا گذشته.
- فیلسوف و مذهب گرا هستید.

- منظور طرف و اصل موضوع را رو هوا می زنید/مهم نیست چجوری یا چی داره میگه.
- به یه سری چیزایی مفروض - معیارها و سنتهایی- معتقدید

- مسایل را می فهمید .
- به متافیزیک و دنیای معنوی معتقدید.

- عملگرا هستید و دنبال اصل قضیه (نه ظاهرش).
- خیال پرداز هستید.

- فقط احتمالات را مطرح می کنید،ولی طرح و برنامه دقیق نمی دهید.
- بیشتر کارهای احساساتی و بدون تعمق انجام میدهید.

- از ریسک کردن نمی هراسید.

----------------------------------------------------------
حالا شما نیمکره راست مغزتان فعال تر است و یا نیمکره چپ مغزتان؟!!!!


عکس های شخصیت شناسی

ارسال شده توسط محمدرضا جاودانی در 88/2/28 7:42 عصر


درخت بکش تا بگم چه آدمی هستی

قلم وکاغذ رو بردارید و یه درخت بکشید هرجور که دوست دارید
درختی که شما می کشید نشانگر شخصیت شماست
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.


درختی که بر شاخه ها و تنه آن هاشور
زده و سایه انداخته اید.
این نقاشی از یک ترس یا
نگرانی در ضمیر پنهانتان حکایت می کند . ممکن است نگران از دست دادن کسی باشید یا
از این بترسید که به آرزوهایتان و نقشه هایی که کشیده اید نرسید . این عدم اعتماد
به نفس سبب می شود گاهی در وجود خود احساس بی کفایتی کنید . ترسها را از وجود خود
دور کنید تا راحت باشید و از احساس زندگی کردن در زیر ابرها رنج نبرید.


شاخه های
انبوه و گره خورده

شما از نظر منطق و
اندیشه به اندازه کافی بالغ شده اید و می توانید تعادل را در زندگییتان برقرار کنید
. زیرا احساسات مهاجمانه و افراطی و خواسته های نامعقول ندارید اصلا جاه طلب و
افزون خواه نیستید و از رقابت با اطرافیان خوشتان نمی آید . بیش از حد به خانه و
خانواده و دوستان خود وابسته هستید . تمام مراحل سخت و بحرانی را به خوبی پشت سر می
گذارید زیرا در طبیعت شماخصوصیات انفعالی و تائید پذیری شدیدی نهفته است . بدخواهان
ممکن است این آرامش فکری شما را ناشی از نتبلی بدانند .

 

 درختی که بر شاخه ها و تنه آن هاشور
زده و سایه انداخته اید.
این نقاشی از یک ترس یا نگرانی در ضمیر پنهانتان حکایت می کند . ممکن است نگران از دست دادن کسی باشید یا از این بترسید که به آرزوهایتان و نقشه هایی که کشیده اید نرسید . این عدم اعتماد به نفس سبب می شود گاهی در وجود خود احساس بی کفایتی کنید . ترسها را از وجود خود دور کنید تا راحت باشید و از احساس زندگی کردن در زیر ابرها رنج نبرید.


درخت میوه
دار

اگر درختی که کشیده اید
بر شاخه هایش میوه است باید گفت که شما گرفتار یک جور غم خوردن مطبوع در وجود خود
هستید . از این که گاهی در افسردگی غرق شوید و غبار اندوه بر صورتتان بنشیند لذت می
برید . در عین حال بسیار مشتاقید که همیشه مورد توجه اطرافیان باشید و گاهی دروغهای
کوچکی می گویید تا جلب توجه کنید و البته گاهی هم از اطرافیان دروغ می شنوید با این
حال این دروغها را چون شیرین و رویاساز هستند می پسندید . اگر در نقاشی خود میوه
های درخت را به حالت فرو افتادن از شاخه ها نشان داده اید معنایش این است که حس می
کنید کسی که دوستش دارید در حال ترک کردن شماست

.


شاخه های
حلقه حلقه

  اگر درخت خود را شبیه
این تصویر کشیده اید شما فردی با تمایلات قوی و محکم نسبت به آزادی فردی هستید .
البته تا حدودی هم منزوی و درون گرائید و شخصیت خودتان را کاملا به دور از کنترل
دیگران قرار می دهید و به ندرت تحت تاثیر سایرین قرار می گیرید . می کوشید طوری
زندگی کنید که ایده آل خودتان است و به همین دلید دوستانتان را با روشن بینی و دقت
کافی بر می گزینید . ولی معاشرتهایتان با آنها هرگز از حدودی که تعیین کرده اید نمی
گذرد . اعتماد به نفس شما قابل تحسین است

.


شاخه های
برهنه و نوک تیز

شما همیشه در حال تدافعی
هستید و حس می کنید دیگران می خواهند به نوعی به شما حمله کنند به همین دلیل در
بیشتر موارد دست پیش را می گیرید و قبل از هر اقدام از طرف آنها خودتان حمله را
آغاز می کنید . می توان گفت که در شخصیت شما خارهایی هست که خیلی راحت حاضرید آن را
به جان و روح اطرافیان وارد کنید . این خارها در ضمن نشانه بخشی پنهان در طبیعت
شماست که تلخی کلام و دوستانه نبودن رفتارتان را موجب می شود . سعی کنید آرامش
داشته باشید و به ضمیر پنهان خود اجازه دهید شما را جهت دوست داشتن مردم و خوبی ها
هدایت کند تا برای همه محبوب و دوست داشتنی باشید چون خوشبختانه این استعداد محبت و
مهربانی کردن در وجود شما نهفته است و شما فقط باید آن را پرورش دهید .

 

خطوط و شاخه های
اتفاقی

اگر شاخه های درخت خود
را درهم و برهم و نامنظم و غیر متعادل رسم کرده اید در شخصیت شما رگه هایی از احساس
شوخ طبعی و نشاط و لذت بردن از زندگی وجود دارد . اما به طور کلی انسانها تغییر
پذیرند و حالات روحی شما هم چون هوای بهاری است که زیاد قابل پیش بینی نیست . یک
لحظه شاد هستید و ممکن است بلافاصله از چیزی اندوهگین شوید و به کلی حالتتان عوض
شود . در بیشتر لحظه ها ناشکیبا هستید و گاه بدون تفکر تصمیم می گیرید و مایلید
بلافاصله هر چه اراده کرده اید انجام دهید . دوستان ثابت ندارید چون اغلب دوست عوض
می کنید و همیشه در جستجوی تازه ها و تازه گی ها هستید در شخصیت و خلق و خوی شما بی
هدفی به وضوح آشکار است

برداشت آزاد از پرشین وی

آیا میدونی که .... ؟!

ارسال شده توسط محمدرضا جاودانی در 88/2/23 7:26 عصر

 



آیا میدانستید که نظیر اثرانگشت، اثر زبان هر شخص نیز متفاوت است ؟

آیا میدانستید که به طور متوسط روزانه، 12 نوزاد به خانوادههای اشتباه داده میشوند ؟

آیا میدانستید که هیچکس نمیداند چرا صدای اردکها اکو نمیشود ؟

آیا میدانستید که لئو‌ناردو داوینچی میتوانسته با یک دستش بنویسد و با دست دیگرش نقاشی کند ؟

آیا میدانستید که بروسلی خیلی سریع بود، به طوریکه باید فیلم را واقعا آهسته میکردند تا بتوانیحرکاتشرا ببینی ؟

آیا میدانستید که صاحب اصلی کارخانه Marlboro از سرطان ریه مرد ؟

آیا میدانستید که به طور میانگین مردم از عنکبوت بیشتر می‌ترسند تا از مرگ ؟

آیا میدانستید که اگر جمعیت چین به شکل یک صف از مقابل شما راه بروند، این صف به خاطر سرعت تولید مثل هیچوقت تمام نخواهد شد ؟

آیا میدانستید که خطوط هوایی آمریکا با کم کردن فقط یک زیتون از سالاد هر مسافر در سال 1987 توانست مبلغ 40000$ صرفهجویی کند ؟

آیا میدانستید که ملت آمریکا بطور میانگین روزانه 73000 متر مربع پیتزا میخورند ؟

آیا میدانستید که بچهها بدون کشکک زانو متولد میشوند. کشککها در سن 2 تا 6 سالگی ظاهر میشوند ؟

آیا میدانستید که کوبیدن سر به دیوار 150 کالری در ساعت مصرف میکند ؟

آیا میدانستید که پروانهها توسط پاهایشان میچشند ؟

آیا میدانستید که فیلها تنها حیواناتی هستند که نمیتوانند بپرند ؟

آیا میدانستید که تمام خرسهای قطبی، چپ دست هستند ؟

آیا میدانستید که اگر یک ماهی قرمز را در یک اتاق تاریک قرار دهید، کم کم رنگش سفید میشود ؟

آیا میدانستید که در مصر باستان افراد روحانی تمام موهای بدن خود را میکندند حتی ابروها و مژهها ؟

آیا میدانستید که هیچوقت نمیتوانی با چشمان باز عطسه کنی ؟

آیا میدانستید که هر آمریکایی به طور میانگین 2 کارت اعتباری دارد ؟

آیا میدانستید که زبان قویترین ماهیچه در بدن است ؟

آیا میدانستید که برای فرار از جاذبه زمین به سرعت ?? کیلومتر در ثانیه نیاز است ؟

آیا میدانستید که ظروف پلاستیکی ?? هزار سال در برابر تجزیه و فرسودگی مقاوم اند ؟

آیا میدانستید که افرادی که در اثر گزندگی زنبور میمیرند بیش از افرادی استند که در اثر مار گزدگی میمیرند ؟

آیا میدانستید که بدن انسان قادر است در ظرف ? ساعت ? لیتر عرق تولید کند ؟

آیا میدانستید که روز تولد شما حداقل با 9 میلیون نفر دیگر یکی است ؟

آیا میدانستید که مراسم مومیایی کردن در مصر باستان ?? روز به طول میانجامید ؟

آیا میدانستید که صدایی بلندتر از زمانیکه سفینه ایی به فضا پرتاب میشود در جهان وجود ندارد ؟

آیا میدانستید که در قدیم ارزش نمک بیش از طلا بوده ، از نمک برای نگهداری غذا استفاده میشده است ؟

آیا میدانستید که شکستگی استخوان ناشی از پوکی استخوان در زنان دو برابر مردان است ؟

آیا میدانستید که توماس ادیسون از تاریکی وحشت داشت ؟

آیا میدانستید که چشم شتر مرغ از مغزش بزرگتر است ؟


دل نوشته یک اهداء کننده عضو

ارسال شده توسط محمدرضا جاودانی در 88/2/19 9:46 صبح

دل نوشته یک اهداء کننده عضو
من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد . می توانست ، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد . هر آنچه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت . هر چه خواستم عطا کرد و هر گاه خواندمش حاضر شد . اما من ! هرگز حرف خدا را باور نکردم ، وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم . چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز ، تا صدای خدا را نشنوم . من از خدا گریختم بی خبر از آنکه خدا با من و در من بود . می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم نه آنگونه که خدا می خواهد . به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت ماندم . من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کمک خواستم . اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریم نکرد . دانستم که نابودیم حتمی است . با شرمندگی فریاد زدم خدایا اگر مرا نجات دهی ، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم . خدایا ! نجاتم بده که تمام استخوانهایم زیر آوار بلا شکست . در آن زمان خدا تنها کسی بود که که حرف هایم را باور کرد و مرا پذیرفت . نمی دانم چگونه اما در کم ترین مدت خدا نجاتم داد . از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم . گفتم : خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم . خدا گفت : هیچ ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم . گفتم : خدایا عشقت را بپذیر و از این لحظه عاشقت هستم . سپس بی آنکه نظر خدا را بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگی ام ادامه دادم . اوایل کار هر آنچه را لازم داشتم از خدا درخواست می کردم و خدا فوری برایم مهیا می کرد . از درون خوشحال نبودم . نمی شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بی توجه باشم . از طرفی نمی خواستم در ساختن کاخ آرزوهای زندگی ام از خدا نظر بخواهم زیرا سلیقه خدا را نمی پسندیدم . با خود گفتم اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چیزی درخواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک می کند و من از زحمت عشق و عاشقی به خدا راحت می شوم . پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا اینکه وجودش را کاملاً فراموش کردم . در حین کار اگر چیزی لازم داشتم از رهگذرانی که از کنارم رد می شدند ? درخواست کمک می کردم . عده ای که خدا را می دیدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ایستاده بود نگاه می کردند و سری به تأسف تکان داده و می گذشتند . اما عده ای که جز سنگ های طلایی قصرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند تا آنها نیز بهره ای ببرند . در پایان کار همان ها که به کمکم آمده بودند از پشت خنجری زهرآلود بر قلب زندگی ام فرو کردند . همه اندوخته هایم را یک شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمی بر زمین افتادم و فرار آنها را تماشا کردم . آنها به سرعت از من گریختند همان طور که من از خدا گریختم . هر چه فریاد زدم صدایم را نشنیدند همان طور که من صدای خدا را نشنیدم . من که از همه جا ناامید شده بودم باز خدا را صدا زدم . قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود . گفتم : خدایا ! دیدی چگونه مرا غارت کردند و گریختند . انتقام مرا از آنها بگیر و کمکم کن که برخیزم . خدا گفت : تو خود آنها را به زندگی ات فرا خواندی . از کسانی کمک خواستی که محتاج تر از هر کسی به کمک بودند . گفتم : مرا ببخش . من تو را فراموش کردم و به غیر تو روی آوردم و سزاوار این تنبیه هستم . اینک با تو پیمان می بندم که اگر دستم را بگیری و بلندم کنی هر چه گویی همان کنم . دیگر تو را فراموش نخواهم کرد . خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگندهایم را باور کرد . نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی پای خود بایستم و به زودی خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گریخته مرا ، تنبیه کرد . گفتم : خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران کنم ؟ خدا گفت : هیچ ، فقط عشقم را بپذیر ومرا باور کن و بدان بی آنکه مرا بخوانی همیشه در کنار تو هستم . گفتم : چرا اصرار داری تو را باور کنم و عشقت را بپذیرم ؟ گفت : اگر مرا باور کنی خودت را باور می کنی و اگر عشقم را بپذیری وجودت آکنده از عشق می شود آن وقت به آن لذت عظیمی که در جست و جوی آنی می رسی و دیگر نیازی نیست خود را برای ساختن کاخ رویایی به زحمت بیندازی . چیزی نیست که تو نیازمند آن باشی زیرا تو و من یکی می شویم . بدان که من عشق مطلق ، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چیزی بی نیازم . اگر عشقم را بپذیری می شوی عشق ، نور ، آرامش و بی نیاز از هر چیز ...!  
بهشت را جستجو نمودم ، پس آن را در بخشندگی و جوانمردی یافتم . تندرستی و رستگاری را جستجو نمودم ، پس آن را در گوشه‏گیری (مثبت و سازنده) یافتم . سنگینی ترازوی اعمال را جستجو نمودم ، پس آن را در گواهی به یگانگی خدا تعالی و رسالت حضرت محمد (صلیاللهعلیه‌و‌آله) یافتم . سرعت در ورود به بهشت را جستجو نمودم ، پس آن را در کار خالصانه برای خدای تعالی یافتم . دوست داشتن مرگ را جستجو نمودم ، پس آن را در پیش فرستادن ثروت (انفاق) برای خشنودی خدای تعالی یافتم . شیرینی عبادت را جستجو نمودم ، پس آن را در ترک گناه یافتم . رقت (نرمی) قلب را جستجو نمودم ، پس آن را در گرسنگی و تشنگی (روزه) یافتم . روشنی قلب را جستجو نمودم ، پس آن را در اندیشیدن و گریستن یافتم . آسانی عبور بر صراط را جستجو نمودم ، پس آن را در صدقه یافتم . روشنی رخسار را جستجو نمودم ، پس آن را در نماز شب یافتم . فضیلت جهاد را جستجو نمودم ، پس آن را در به دست آوردن هزینه زندگی زن و فرزند یافتم . دوستی خدای تعالی را جستجو کردم ، پس آن را در دشمنی با گنهکاران یافتم . سروری و بزرگی را جستجو نمودم ، پس آن را در خیرخواهی برای بندگان خدا یافتم . آسایش قلب را جستجو نمودم ، پس آن را در کمی ثروت یافتم . کارهای پر ارزش را جستجو نمودم ، پس آن را در شکیبایی یافتم . بلندی قدر و حسب را جستجو نمودم ، پس آن را در دانش یافتم . عبادت را جستجو نمودم ، پس آن را در پرهیزکاری یافتم . آسایش را جستجو نمودم ، پس آن را در پارسایی یافتم . برتری و بزرگواری را جستجو نمودم ، پس آن را در فروتنی یافتم . عزت (ارجمندی) را جستجو نمودم ، پس آن را در راستی و درستی یافتم . نرمی و فروتنی را جستجو نمودم ، پس آن را در روزه یافتم . توانگری را جستجو نمودم ، پس آن را در قناعت یافتم . آرامش و همدمی را جستجو نمودم ، پس آن را در خواندن قرآن یافتم . همراهی و گفتگوی با مردم را جستجو نمودم ، پس آن را در خوشخویی یافتم . خوشنودی خدا تعالی را جستجو نمودم ، پس آن را در نیکی به پدر و مادر یافتم .
سعید مهدی پور اهداء کننده عضو

   1   2   3   4      >