متافیزیک چیست؟
اگر تاریخ علم را مرور کنیم، ملاحظه میکنیم که همواره ازروزگارهای قدیم رابطه بین علم و فلسفه ، خصوصا بین فیزیک و متافیزیک در نوسان بودهاست. به عنوان مثال در زمان گالیله به دلیل حکومت افکار ارسطویی ، دانشمندان درارائه نظریات علمی با مشکلات بسیاری مواجه بودهاند.اما تاریخ فلسفه ، مخصوصا بعد از دکارت تحولاتی در این زمینه پدیدار شد. فلسفه بعد ازدکارت فلسفهای است که نقش علوم تجربی ، خصوصا فیزیکرا در براندازی نظامهای فلسفی مهم میداند. مثلا نظریههایی در باب زمان و مکان وحرکت که توسط نیوتون ارائه گردید، در فلسفه نیز تاثیر گذار بودند. به همین ترتیب دراوایل قرن بیستم نظریه نسبیت عام انیشتینطلوع کرد که برداشتی بدیع و متفاوت از زمان و مکان و حرکتارائه داد و تاثیرات دیگری را در حوزه فلسفه به همراه داشت.
در ایندوران فیلسوف ذهن خود را در برابر جهان خارج و تاثیرات آن منعطف میگرداند. بنابراین متافیزیک نیز جنبههای واقع بینانه اندیشیدن را مد نظر قرار میدهد. پس دراین دوران فیلسوف شخصی واقع گرا است که ذهن خود را از دام وسوسههای تخیل رهانیده وبه جهان مانند یک پدیده عینی و نه ذهنی نگاه میکند و لذا تعجب او و طرح پرسشهایشراهگشای علوم تجربی است و دیگر علم تجربی را کفر و عالم تجربی را کافر نمیپندارد.
رابطه فیزیک و متافیزیک در قرن بیستم
پس از اینکه آراء اعضای حلقه وین ،همچون پتکی سخت و سنگین بر سر متافیزیک رایج فرود آمد و آن را بیمعنی اعلام داشت،حریف دیرینه و سر سخت حلقه وین ، کارل ریموند پوپر بر آن شد تا متافیزیک را دوبارهاحیا نماید. در قرن بیستم ما شاهد تحدید میان علم خصوصا فیزیک و متافیزیک هستیم. علم گزینه با معنای فعالیتهای دانشمندان تجربی بوده و متافیزیک امری نظری و بیمعنااست که سرگرمی عمده فلاسفه مدرسی است. این تحدید همواره به صورتهای گوناگون مطرحشده است. حتی میتوان در نظریات ویتگنشتاین نیز رد پاهای آن را یافت.
او دررساله خود گزارههای متافیزیکی را بیمعنی دانسته و در پژوهشهای فلسفی که خود ردیاست بر رساله منطقی- فلسفی جانب معنا را گرفته و باز رای پیشین خود را حفظ میکند. اما از نظر دانالد گیلیس در کتاب علم فلسفهدر قرن بیستم ، ویتگنشتاین مرتکب اشتباهی فاحش شده است. او از ریاضیات محضمثال میزند که در یک فعالیت و پژوهش کاملا نظری و فارغ از تجربه شکل میگیرد و بعددر فیزیک بکاربرده میشود و پس از آنکه فرضیهای ارائه شد، در عمل مورد آزمون واقعمیشود و اگر از آزمون به سلامت بیرون آمد ثبت میگردد. آیا مفاهیم و یافتههایریاضیات محض قبل از اینکه در فیزیک الهام گر فرضیهای جدید باشند، بیمعنی هستند؟حال و روز گزارههای متافیزیکی نیز این چنین است.
پوپر در کتاب منطق اکتشافعلمی ، فصلی را به رابطه میان علم و متافیزیک اختصاص داده است. او مثالهای فراوانیرا در دفاع از متافیزیک ارائه میکند. به عنوان مثالنظریه اتمیدر زمان متفکران قبل از سقراطمثل لوکیپوس و ذیمقراطیس یک مورد کاملا متافیزیکی بود. اما همین نظریه که جنبهمتافیزیکی داشت، در ابتدای قرن نوزدهم توسط دالتون برای حل برخی مسائل درشیمیبکار گرفته شد. پس از آن در اواسط قرننوزدهم ، ماکسول آن را درنظریه جنبشب گازها وارد ریاضی فیزیک کرد. این مثال خود دلیل محکمی بر معنیدار بودنگزارههای متافیزیکی است.
عقیده پوزیتیویسم
اساس پیدایش پوزیتیویسم منطقی به قرن بیستم و به حلقهوین و اعضای فعال و انقلابی آن بر میگردد. حلقه وین عبا رت از جلسات هفتگی عدهایفیزیکدان و ریاضیدان بود که راجع به مسائل فلسفی به بحث و تبادل نظر میپرداختند. از جمله این افراد میتوان به شلیک ، نویرات ، وایزمن ، هانس هان ، هربرت فایگل وبرخی دیگر اشاره کرد. پس از اینکه آرا و عقاید اعضای حلقه انتشار یافت، دانشمندان وفلاسفه دیگری از جمله کارناپ و گودل نیز بدان گرویدند.
کارناپ بعدها در سال 1926 یکی از تاثیر گذارترین پوزیتیویستهای منطقی شد. نشریهشناخت،مجموعهای بود که مقالات پوزتیویستها را منتشر میساخت. پوزیتیویسم منطقی بر پایهسه اصل عقیدتی عمده قرار دارد که شامل تمایز میان تحلیل و ترکیب ، اصل تحقیق پذیری، برنهاد فرو کاستی و نقش مشاهده است.
سخن آخر
البته آنچه ارائه شد مجومهای از مطالبی است که افراد گوناگون درباب فیزیک و متافیزیک ارائه دادند. شاید کم نباشند تعداد فیزیکدانانی که مسائلمتافیزیکی کاملا پذیرفته و به آن اعتقاد دارند. اما آنچه مهم است، یاد آوری این دومطلب است که اولا اظهار نظر قطعی در این باب مستلزم داشتن اطلاعات بسیار وسیع وگسترده از هر دو مورد میباشد. و شخص باید هم در زمینه فیزیک و هم در زمینهمتافیزیک صاحب نظر باشد تا بتواند نظری قاطع و راسخ در این باب داشتهباشد.
نکته دیگر این که اگر ذهن و علم ما قادر به توجیه برخی رویدادها نیست،دلیلی برای رد آن وجود ندارد. چه بسا درتاریخ علمموارد متعددی وجود داشته است کهدر زمان مطرح شدن به دلیل ناقص بودن علم بشری ، دانشمندان قادر به قبول آنهانبودهاند. اما پیشرفت علم در زمانهای بعد این مورد را به اثبات رساندهاست.
ارسال
شده توسط محمدرضا جاودانی در 88/1/27 3:19 عصر
اغلب در زندگی روزمره خود ملاحظه میکنیم که در اثر وجود یکناسازگاری بین ذهن ما و جهان خارج ، نظریات عجیب و غریبی اظهار میکنیم. این نظریهپردازی از سرشت مبهم و ناموزون ما ناشی میشود. البته باید توجه داشته باشیم کهنظریه پردازی علمی چیزی کاملا متفاوت از این موردی است که اشاره شد. در نظریهپردازی علمی ، انسان به صورت مستقیم با جهان خارج درگیر میشود و ذهن در مواجههمستقیم با آن آزاد است و لذا جهان در حکم فاعل و ذهن در حکم منفعل میباشد. اما درنظریه پردازی که ما اشاره کردیم، جای این دو عوض میشود. در فلسفه علماز این نوع نظریه پردازیها عموما تحت عنوان متافیزیکیاد میشود.